نقطه های روشن ایمان من چشمان توست ...



1.کی قراره این نگاه احمقانه ی جهانی که شرق و غرب هم نداره، برداشته بشه که پدر و مادر هر غلطی کردن چون پدر و مادرن بی خیال؟ 

2. آدم ها در برابر کارهاشون مسئولن. در برابر آسیب هایی که به دیگران میزنن مسئولن و این که ما رو چقدر دوست دارن یا بعدا چقدر پشیمونن هیچی رو عوض نمی کنه. مسئله آسیب زده شده ست

3. این چرندیات هالیوودی، بالیوودی، صدا و سیمایی که بچه ها پدر و مادر احمقشون رو می بخشند و خوشحال و شاد زندگی می کنن یه دروغ خوش آب و رنگ مسخره ست.

4. دندون دومش تازه نوک زده. چهاردست و پا تند تند داره میره سمت اسباب بازیی که توجه شو جلب کرده. یهو برمیگرده سمتم، میشینه یه خنده ی پت و پهن تحویلم میده و سفیدی دندونای موشی شو می کنه تو چشمم. لذت فقط یه ثانیه دووم داره. یهو یکی توی سرم می پرسه: خودت چه جور مادری هستی؟

پ.ن عوارض دیدن. The glass castle


فکر کنم عشق یعنی بعد از یه گند بزرگی که زده و تو رو تا حد آتشفشان عصبانی کرده و اومده اون قدر عذر خواهی کرده که تو آشتی کنی و آشتی کردی، دلت می خواد بری ازش تشکر کنی که اومده و اصرار کرده و نذاشته قهر بخوابین :)


 
پ.ن: البته فقط دلت می خواد ، نمی کنی این کارو چون پر رو میشه

1-بعضی ها هم تا گند یک چیز را در نیارند ول نمی کنند، آقای همسرشون برای 28 ساعت رفتن مسافرت( البته اگه بدقولی نکنه)، طرف نشسته کلی آهنگ خزوخیل دانلود کرده پیرامون وای عشقم رفت ، حالا چیکار کنم و ازینا و داره نان استاپ گوش میده( مدیونید فکر کنید این آدم خزوخیل منم)

2- قبلا گفتم رویاها فقط توی خیال رویان ، وقتی واقعی میشن ، بی رنگ و بو میشن. گفتم؟ خب می دونم ولی دلم شدیدا اون رنگ و لعاب خیال رو توی واقعیت می خواد و کوتاهم نمیاد و این خواهش  ها آخر و عاقبت خوبی نداره، خودم میدونم.

3- چقدر راحت، چقدررررر راحت یادمون میره خواستنی بودن داشته هامون، چقدر راحت یادمون میره وقتی نداشتیم نفس توی سینه مون میشکست و حسرت یه آه راحت رو به دلمون میذاشت؟

4- من چقدر آهنگ دوست دارم، همون هرازگاهی که گوش میدم قشنگ می تونم لرزشِِ همه ی ارکان روحم رو حس کنم، هر چقدر هم تکراری باشه، مخصوصا اگه یه نفر با صدای نخراشیده ش نیاد لطافت آهنگ رو به هم بزنه.

5- دوباره نشستم judge رو ببینم که یه تصمیم خودآزارانه به تمام معنی بود، بودن اسم پدر روی یه نفر باعث نمیشه همه ی کارهای حال به زنش رو ندیده بگیری و بی شعوریه مطلقش رو به توهم محبت پدر و پسریش ببخشی. حالا هر چقدر هم خود پسر عوضی باشه.

6-امتحانا تموم شد ،سه چها تا فیلم مثلا حال خوب کن دانلود کردم ولی واقعا حالم خوب نشد. دلم یه چیزی توی مایه های ناتینگ هیل می خواد یا حس و حساسیت یا غرور و تعصب یا؟؟؟ یه عاشقانه ی هپی اندِ خوش رنگ ولعاب که به شعورت هم توهین نکنه.

7- می تونم توی این تابستون هم گواهینامه رو بگیرم و هم پایان نامه بنویسم و هم ترم تابستونه بگیرم و هم خریدای سیسمونی رو انجام بدم؟ کل تاستون هم وقت ندارم، حداکثر یه ماه و نیم؟


الان بهار منه، اوج بهار یه هفته ای من الانه که بابام اومده پیشمون.

با هم میریم بیرون، حواسش هست سرم درد می گیره و کولرو روشن می کنه، برنامه شو با برنامه م هماهنگ می کنه که بیاد دنبالم، شبا جلوی تلویزیون سرمو می ذارم رو پاش نازم کنه، برام هله هوله بخره یهویی و از همه مهم تر بی توقع از کنارم بودن خوشحال باشه.

بابام با همه ی ایردای کوچیک و بزرگی که داره بهشت منه


پ.ن: قشنگی ماجرا اون جاست که آقای همسر از دیدن رابطه ی منو بابام ذوق میکنه کلی و خوشحاله
پ.ن2: خدایا ممنون. زیاااااد

- ماها هیچ کدوم چوب جادوگری نداریم، ولی به گفته ی دامبلدور:موسیقی جادویی فراتر از جادوی ما(اونا)ست.
فیلم گروه کر ( the chorus) رو ببینید، به حرف دامبلدور ایمان میارید.
-بزرگ میشیم ، ولی آرزوهامون بزرگ نمیشن . به آرزوهامون میرسیم، ولی واقعیت رنگ و لعاب اون فانتزی رو نداره. شاید بهشت همین باشه، واقعی شدن رویاها با کیفیت خیالی. توی این دنیا که ممکن نیست.
-پیر میشیم، پخته میشیم، عاقل میشیم، می تونیم توی موقعیت های سخت واکنش مناسب داشته باشیم، متین و سنجیده عمل کنیم، ولی چه فایده؟ دلمون برای خنگ بازی ها و سوتی های بچه گانمون تنگ میشه.
- درست جلوی چشمام یکی رو گذاشتن که خود هفت هشت سال پیش منه. پر از هیجان های کنترل نشده، مثل کتاب باز روی رو، ناتوان از مخفی کردن احساسات. میبینمش و یادم میاد چقدر جون کندم تا تونستم احساساتم رو کنتل کنم تا هر کسی درونم رو نبینه، تا متین باشم و خانم. میبینمش و از بامزگیش لذت می برم، از طبیعی بودنش، از عدم تلاشش برای چیز دیگه ای بودن، ولی خب خیلی بچه ست .
- بعضی اوقات اون قدر رویاهات مبهمن و اون خواست قلبیت مه آلوده که حتی توی خیال بافی هم گیر می کنی. هی داستان های مختلف می سازی تا توش به اون آرزو برسی ولی جور در نمیاد. خیلی سخته عدم موفقیت حتی توی دنیای که حاکم مطلقش خودتی.
-بزرگ شده م ، ولی آرزوهام بزرگ نشده ن ، ولی حداقل دیگه اون قدر مه آلود نیستن. حداقل می دونم چیزی رو که می خوام چرا می خوام. اینم خودش یه پیشرفته، می تونم به همین دلخوش باشم.

نمی فهمم واقعا چه حکمتیه؟

الان ما پنج ماهه اینجاییم، هیشکی نیومده سر بزنه بهمون، بعد این هفته که من عین جنازه افتادم زمین ، مادرشوهر و خواهر شوهر و خانواده و پدر و مادر خودم همه( کاملا هماهنگ نشده) دارن تشریف میارن:/

اضافه کنید کلاسی که سه ماهه دارم دوندگی می کنم شروع شه هم دقیقا فردا شروع میشه.

حتما من خیلی انسان فرزانه ای هستم که خداوند داره این طور امتحانم میکنه( رجوع شود به عنوان مطلب).

بهتر ازین نمی تونم به خودم دلداری بدم


_توی یکی از کتابای درن شان ( نویسنده ی کتابای تخیلی تین ایجری) یه شخصیتی هست به اسم کرنلیوس، که این قدرت رو داره که اگر چیزی رو بخواد یه پنجره ی جادویی براش باز میشه نزدیک اون چیزی که می خواد. بعد آشنا شد با یه سلاح جادویی قدیمی. هر وقت که اون سلاح رو می خواست هیچ دریچه ای باز نمیشد. تا اینکه یه جادوگری بهش گفت: تنها دلیلش اینه که تو خودت اون سلاح جادویی قدیمی هستی.

 

_اون موقعی که میشینی پیش خدا و های های گریه می کنی که من از دوری خسته م، از نبودن خسته م، از گم شدن خسته م، دست منو بگیر بیار نزدیک، و بعد هی می بینی هیچی نمیشه، شاید دلیلش این باشه که اصلا دور نیستی، تو همون جایی هستی که باید باشی. آروم باش دختر خوشگلم ، تو همینجا پیش خودمی، نترس نازک نارنجی.

 

_الان یادم اومد توی اولین کلاس هایی که با استاد داشتیم ، گفت: این که میگن بریم به خدا برسیم مسخره ست، کجا بری؟ به کجا برسی؟ همین الان رسیدی. همین الان اینجایی. فقط چشاتو باز کن و ببین. دور نیستی، توهم دوری داری.

 

 

_دوباره همین الان یه جمله ی قشنگ از روی ماه خداوند را ببوس یادم اومد. گفت : شک ، سقوط نیست، توهم سقوطه

 

 

_همین نوشتنو دوست دارم. می نویسی و جواب ها خودشون میان بالا و مسئله رو حل می کنن. نسخه ی قوی تر از نوشتن ، مباحثه کردنه.

پ.ن: اوصیکم به خوندن وبلاگ های قدیمتون،خصوصا پست های منتشر نشده. انگار با نسخه های خودتون در دنیای موازی رو به رو میشید. همین قدر غریب و دور

 


چه چیزی می تونه از یه بچه ی دوازده کیلویی با هشتاد سانت قد یه هیولای ترسناک بسازه؟ 

عارضم خدمتتون که هفت تا دندون تیز، یه فک قدرتمند و حس خود بامزه پنداری:)

نتیجه اینه که الان من و باباش با مجموع سن تقریبی 60 سال از یه موجود 14 ماهه عین مرگ میترسیم که ناگهان وسط بازی و خنده یه تیکه از گوشتمون توی دهنش جا نمونه:-| 

این است لحظات زیبای مادر و فرزندی

 


همین الان داستان ازدواج رو تمام کردم . پررررر از حرفم. پر از: اوه من چقدر اینم. پر از: اوه چقدر راست میگه. پر از: پس همه همین طورین.

پر از حق دادن. پر از حسرت خوردن. پر از راهکار دادن. 

بی نظیر بود توی لوث نکردن عواطف انسانی. توی حروم نکردن واقعیت روابط عاطفی توی عشق ها و نفرت های اغراق شده. توی نشون دادن واقعیت قابل انتظار روابط عاطفی با همه ی سختی و زیبایی و گندیدگی و غیرقابل تحمل بودن و خواستنی بودن و نخواستنی بودن و .

نمی تونم بگم کی بهتر بود. اسکارلت جوهانسن ( که با این همه تکرار نقش بلک ویدو توانایی های بازیگریش داشت یادمون می رفت)یا آدام درایور ، ولی حس های اسکارلت جوهانسن، بغض هایی که توش میشد کل تورم صورتش رو حس کرد، چین های کنار لب ها که برای اشک نریختن ایجاد میشد، اشک هایی که هرکاری کنی نیان بالاخره میان، برای من خیلی نزدیک و باورپذیر بود. خیلیییی نزدیک و باورپذیر. خیلییییییی نزدیک و باورپذیر.

پ.ن 1: همین الان فیلمو دیدم و شاید درست تر بود میذاشتم یه کم از داغی بیوفتم بعد بنویسم ، ولی تجربه ثابت کرده یه چیزو اگه تا داغه ننویسم دیگه نمی نویسم.

پ.ن2: تنها ایرادی که به فیلم میتونم بگیرم اسمشه. داستان ازدواج. انگار نوع ازدواج رو محتوم به همین داستان می دونه.

پ.ن3: این هم دلیل من که هی میگم حرف بزنید. آقا حرف بزنید، توی قهر و سکوت و حتی از خودگذشتگی همراه با سکوت هییییچ خیری نخوابیده. نه طرفتون علم غیب داره که خودش بفهمه و نه شما حضرت ایوبید که تا بی نهایت تحمل کنید.

پ.ن4: این فیلمو به همه ی تازه ازدواج کرده ها، کهنه ازدواج کرده ها، مجردهای در آستانه ی تاهل و هرکسی که درکی از ازدواج داره، توصیه می کنم

پ.ن5: با وجود همه ی سروصدایی که جوکر داشت، به نظرم آدام درایور صد برابر بهتر از فینیکس بود.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مدرن تخت | 02177181178 اخبار و مقاله وبلاگ بليط چارتري ارزان تيکبان پزشکی قطعات دیزل ژنراتورر ایران-شرکت ریان پیشرو آموزش سئو Luis دل نوشته هاي من